بهترین روزهای من
باز می روم ، تا خود را بیابم ، خیلی دورها، صدای چراغانی و نور می آمد ،نزدیک که می شوم می بینم همه شبپره ها جمعند، باور می کنی؟ همه شان در کنار هم جایی را روشن میکنند، آنجا دوباره خود را می یابم، آری من خودم هستم پیراهنی کهنه و پر از بوی پونه و پروانه های بنفش این منم.
27/3/88
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر